- جمعه 31 فروردین 1397 - 20:23
- کد خبر : 625
- مشاهده : 1666 بازدید
- پیشخوان » تیتر روز » تیتر صفحه نخست » شمارههای نشریه
سومین شماره نشریه فرهنگی – اجتماعی دماوندم آرزوست به چاپ رسید.
سومین شماره نشریه فرهنگی – اجتماعی دماوندم آرزوست با صاحب امتیازی و مدیرمسؤولی سحر حاجیاسداللهی به چاپ رسید.
در سومین شماره این نشریه به تدبیر نماینده (گفتوگو با نماینده مردم دماوند و فیروزکوه در مجلس)، یادگارهای تاریخ دماوند۲، آرامش بهاری امامزاده هاشم (ع) دماوند، کمرنگ شدن «گویش دماوندی» برای نسل جدید (گفتوگو با پیشکسوت ادبی دماوند)، ضربالمثلها و فرهنگ ما و قصهگویی با گویش دماوندی پرداخته شده است.
«سکوت مبهم تاریخ»
لیلا گلستانی: آسمانش آبی است و زمینش سرد و ابرها گرد هم میرقصند و افق از دور دستها، خودنمایی میکند؛ بر بلندای این بام، صدای هیاهوی اساطیر افسانهای است که از پس یک گذشتهٔ کهن، به گوش میرسد:
صدای سهراب در جنگ با اصل خویش، غافل از اینکه رستم در اوج بیخبری تیشه بر ریشه زال میزند؛ صدای پای «گرد آفرید» که دل باخته و عاشق، در پی سهراب میدود تا به شمشیر غفلت از پا نیفتد!
در فراسوی این شکوه و عظمت، دشتی از شقایقهای وحشی، بستر دریاچهای آرام و زلال است تا -تار رود- زندگی بخش اینفلات گردد؛ نهرهایش در هم آمیختهاند و صدای پای آب، در گوش زمان میپیچد تا درختان سر در گریبان یکدیگر فرو برند و زمین را به وصل آسمان فرا خوانند.
تا چشم کار میکند، طبیعت ناب است و هوای پاک؛ چشمههای آب سرد از دل زمین میخروشد، گویی جان تازه به سلسله اساطیری کیان میبخشد و زیبایی و طراوت را از دل این قدمت هزار ساله به بستر زمین دعوت میکند.
گویی هنوز هم آسمانش آبی است و زمینش سبز…؛ غافل از اینکه، نه دیگرچله در «کمان آرش» مانده و نه بخت بلندی بر «تخت ضحاک»؛ نه آب در آسیاب «قلعه خون» میچرخد و نه سنگی در چرخه زمان میافتد؛ نه دیگر صدایی از «سپاه توران» به گوش میرسد، نه مرز خودباوری در دل مردمانش هویداست، نه دیگر خانه باغهای قدیمی پا برجاست و نه بوی نان از تنور هیزمی به مشام میرسد …
گویی -مشکیجهاش- شکنجه میشود و مسجد جامع غمگین است و افسوس و صد آه که از آن همه اصالت و قدمت، تنها یک هوای ناب مانده و فرسنگها زمین پاک از «روزگاران خوش رضا خانی»!
برگی از کتاب خاطرات دختری از «خوانین» بر جای مانده که آن هم بوی نم گرفته است و انگار نه انگار که «خانی» آمده و خانه رعیتی بر باد رفته است و آه و صد افسوس که از پس باران، به جای عطر خوش کاهگلها بوی تن جامه شهر نشینان در روزهای آخر هفته به مشام میرسد.
هوا تشنهٔ نفس کشیدن است و دیگر مرا توان ایستادن بر این بلندای تنها نیست؛ بر میخیزم و کولهبار این سفر را بر دوش میگیرم، چراکه سکوت مبهم تاریخ، برابر این همه قدمت، اصالت، نعمت و برکت مرا بر آن داشته که بر بلندای این فراموشی، فریاد برآورم:
«دماوندم آرزوست…!»
نظرات